قدر بدانم قدرت را ....
شب قدری دیگر رسید ، قدر ندانستم اما این بار هم هدیه دادندش ، نمی دانم این تکرار مرا به بیداری می کشاند یا به عادت ، بارم را سبک می کند یا سنگین تر ، آخر هر قدری ظرفیت خودش را دارد ، اگر پا به پایش قدم برداری وسعتت می دهد ، اما خدایا تا قدم نازل و کوچکی برداشتم ، خیلی زود ، نفس به گردنم زنجیر زد و شیطان خنده کنان تاخت و چهار نعل هم تاخت ، طوری که قدر بی قدر شد و برگه ای سیاه روی ماهش را پوشاند که دیگر ندیدمش و گم شد ، رفت لابلای پوشه شرمگین یکساله ، جمع شد و جمع شد تا که شد کوهی بلند و باز هم قله آن توسط آن دشمن قسم خورده فتح شد ، خدایا هر سال سه شب قلبم را دق الباب می کنی تا پذیراییت کنم و تا از خوان رحمت خاصت مرا هدیه آوری ، اما من نادان ، تو را پشت خانه نیازمند و فقیر دل ، منتظر گذاشتم و ندایت را نشنیدم ، تا به کی به محبت دعوتم می کنی ، نکند سال دیگر وجودم داغ حضوری حتی نباتی را در شبهای قدر بر جان کشد که دیگر نتواند باز گردد ... ، باز کند در را ، نکند باشم ولی گوشم نشنود صدای تو را ، نکند زبان بند آید از گفتن بسم الله الرحمن الرحیم ، خدایا بگیر دستم را تا قدر بدانم قدرت را ، تا قدر قدر شود از برکت تو ، بیایم نه به بهانه برگرداندن ورق قضاو قدر که برای با تو بودن ، عشق ورزیدن به تو و هر آنکس که تو را دوست بدارد و تو او را عاشقانه دوست بداری ، خدا قدرت و حرمت قدرشناسانت را ندانستم اما نمی دانم از کجا ولی دوستداران و راهیان قدرت را عاشقانه دوست دارم ، بلی ادعا نمی کنم تو را دوست دارم ، خیلی راحت بگویم نشناختمت ، عاشقانت را هم نشناختم اما نمی دانم چرا ، چگونه و با چه ظرفیت نداشته ای ، دوستشان دارم ، آنطور که خودم هم مانده ام .